دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است


این درد زان زیاده که پایان موسم است

آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند


پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است

مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند


ما دشمنیم با خرد، اندیشه حاکم است

هر نکته ای که هست به وجهی توان شناخت


تاوان جهل بی خردان بر معلم است

ما خود ز کبر تکیه به همت زدیم، لیک


درویش را معامله با جود منعم است

هر چند شرم دوست خلافش قبول کرد


معلوم شد ز کوشش عرفی که مجرم است